م همه جا بلاکم کرده. باورم نمیشه، غمگینم، دلم میخواد باهاش حرف بزنم، با یکی حرف بزنم
پووووف حوصلهام از زنده بودن سر رفته
خیلی نامرده... بعد اونهمه رابطه... چیکار دارم خب؟ یه لایک تو اینستا ... چرا اینجور نامرد آخه؟
همشون همینن، تهش بلاکت میکنن و تمام .
هر چی دیروز حسش نبود امروز کلی کار کردم !!ولی بازم حسش نبود :)(
من نمی فهمم چرا آخر تابستون و اوایل پاییز میشه مثل مورچه ها باید ذخیره کنیم
چند روز پیش مامان سبزی قورمه گرفت (قبل از اینکه کربلا برم )
بعد لوبیا سبز ..
امروز هم وسایل ترشی گرفته (الان من بین گل کلم ها نشستم و این پست رو می نویسم )
+از بوی کرفس بدم میاد
++امروز کوه جا به جا کردم پووووف
من اصن غرغر نکردم
حالتون چطوره خوبین ؟:)
هانا- بهتون قبلا گفته بودم که چقدررررر پیش بچه ها محبوبم و دوستم دارن. طوری که مثلا میرم عید دیدنی بعد دقت می کنم بچه ی فامیل کل وقتی که خونه مامان بزرگش هستیم، ساکت نشسته و با اخم نگاهم می کنه؛ کاشف به عمل میاد که ترسوندش که اگه پاشی اذیت کنی میگیم فلانی دندون لقت رو بکشه! یا مثلا تو اتوبوسی که میره به شهرم سوار میشم، بعد تمام طول راه بچه ی صندلی کناری بهم خیره میشه و دم رفتن بالاخره یادم میاد که قبلا اومده پیشم و اصلا نخوابیده زیر دستم!
توی یکی
وارد
کوپه میشوم، مرد جوانی قبل از من آمده، شماره بلیط را دوباره نگاه میکنم؛ او
هم... و خب درست است.
مینشینم
سه مرد دیگر هم از راه میرسند؛ ظاهراً سایت علیبابا جغرافیا را فراموش کرده و
مثل ممالک مترقیه بلیط فروختهاست. فکر میکنم بد نیست که خیلی متمدّنانه باب
گفتگو را باز کرده و نشان بدهیم که چقدر شریف و وسیع و بلندنظر هستیم؛ امّا حوصله
ندارم، مثل اسب گاری خستهام؛ آنهم بابت کارهایی که برای هیچکدامشان سر هیچکس
نمیتوانم منت بگذار
درباره این سایت