نتایج جستجو برای عبارت :

تلخم

تلخم
امروز کتابخونه ملی بودم و اینترنت اونجا وصل شده بود. با س کمی حرف زدم و گویا نگران و دلتنگ بود کمی. تلخم برای این تبعیض، برای این قطره چکانی وصل کردن اینترنت، برای نفهم بودن ج‌ا که نمی‌فهمد مردم درد دارند که اعتراض می‌کنند. این مردم چیزی برای از دست دادن ندارند. حالا تو بیا ۱۰۰ نفر را بکش و ۱۰۰ها نفر را دستگیر کن. زندان با زندان فرقی دارد؟ ما همه در زندانیم، زندانی بزرگ، زندان ج‌اا.
آه که این وضع سامانی ندارد. این کشور وطن نمی‌شود. ناچار
"بعضی حرف ها"
مانده پشت بغض تلخم دردِ بعضی حرفها
نیست اینجا بین مردم،مردِ بعضی حرفها
 
گاه گاهی می خورد بر قامت احساس من
ضربه ای از تیشه ی نامردِ بعضی حرف ها
 
کرده ام پاک از دلم اندیشه ی غم را ولی
باز هم پیداست در من گردِ بعضی حرف ها
 
بی تو در خلوت به طرزی گنگ می لرزد دلم
از مرور خاطرات سردِ بعضی حرف ها
 
با همه ناپختگی ها خوب می دانم که هست
زخم های کهنه دست آوردِ بعضی حر فها
 
پس چرا اینقدر میسوزد دل دریایی ام
از هجوم شعله های زرد بعضی حرف ها
 
بی
باید واسه چهارشنبه یه داستان کوتاه بنویسم ...
طرحم خیلی بلنده به درد یه داستان ۵۰۰۰ کلمه ای نمیخوره 
خاطرات بامزه یا جداب و جالبی که ممکنه تلخم باشه برام کامنت کنین شاید یه جرقه ای تو مخ داغونم بخوره ...
مغزم لااال شده...امروز
بیخواب و سرمازده م. آرزو میکردم که دنیا در سکوت فرو بره. آرزو میکردم فقط چشم ها حرف بزنن. شاید اونوقت سایه سیاه ابهام گورش رو گم میکرد. من سخت و تلخم عزیزم. از من فرار کن.
 
میگفت: <<اگه تصمیم گرفتی حساسیتت رو نگه داری و چیزایی رو ببینی که بقیه نمی بینن، این اشک‌ها و فالش‌زدن‌ها و گاهی الکی‌خوش‌بودن‌ها و زیادی عاشق‌بودن‌ها هم جزئی ازشه.>>
چه می‌شود که جهان از میانه برخیزدوجود تلخم از این عاشقانه برخیزدتو باشی و نفس تا ابد مقدس توهر آن‌چه جز هوست، از کرانه برخیزدزمان به عزلت پیش از نگاه تو برودمکان ز منظره‌ی این فسانه برخیزدچه می‌شود که بیایی به قلب کوچک من که جان ز طاقت این آستانه برخیزدچنان به سطح زمین خیال تو بخورمکه آه تا جهت جاودانه برخیزدچنان به سمت من و روزگار من رو کنکه هر چه «بود و نبود»، از میانه برخیزد 
سلام. 
یبار به این فکر کردم اگر واقعیت الان زندگیمو ببینم و قرار باشه 50 سالم بشه گلی تنها گ مجرد باشم چقدر تلخ و غمناک هست. یکی از سرگرمی های تلخم اینه که سن ازدواج و بچه دار شدن اطرافیانم رو بیاد بیارم و ببینم چقدر از من جوون تر بودن وقتی ازدواج کردن یا بچشون به دنیا اومد با اینکه تز من بزرگترن ولی خیلی زودتر از من و امثال من تشکیل خانواده دادن.
اینم قسمت منه. حالا شانس بدبختی آزمایش قسمت تقدیر هر چی اسمشو بزاریم. 
هر کی هم خواستگاری سنتی اومد ن
همیشه خدا همین بودم !
از بچگی عاشق حفظ غزل های حافظ بودم..حتی اگ ی جاهایی متوجه منظور دقیق واژه های چیده شده نمیشدم..
ذوق زدگی سر حفظ فلان شعر و بیت عادت هفتگی ام بود..
دفتری داشتم با اسم دفتر شعر های حفظ شده!
هنوز هم همینم
عاشق فلسفه و عرفان و عشق! 
بعد از اتمام یک متن نه چندان شاید منطقی انقدر ذوق میکنم که انگار در عرش آسمان در حال پروازم! :)
هنوزم مثل همیشه عاشق شکلات تلخم ب همراه شیر قهوه
هنوز هم عاشقِ دست های کوچولوی نرم و لطیف بچه هام
و بوی لپ ه
سلام
این روزها تلخم... دلگیرم، دلتنگم، دلخورم، متحیرم. آواره ام! تنهام... خسته ام. 
نمی دونم کدوماش درست تره، گاهی همش هستم و گاهی همش رو راحت ندید می گیرم و می خندم! اما راستش آروم نمیشم...
وقتی تو این حالم یا کلا مدتی نمی نویسم، یا برعکس باید بنویسم و بنویسم و بنویسم...
نوشتن باری از روی دوش افکار متراکم ذهنم برمیداره... 
مشکلی حل نمیشه، اما انگار  هر کدوم از این افکار میره سر جاش... از شلختگی ذهنم کم می‌کنه!
حالا شمایید و یک نادم که در حال نوشتن و‌
دوستت می دارم چون عشق مادری به فرزند
چون لبان تشنه طفلی در جستجوی پستان مادر
چون اشتیاق  خاک تفتیده در آرزوی قطره های باران
تا بروید بر آن گلها و علفها وبخوانند پرندگان
دوست می دارم نه تنها تو را بلکه هر آنچه تو را در بر بگیرد
و هر آنچه که تورا لمس کند
هر آنچه که دوست می داری را دوست دارم
آه ای زیبای من
ای عطر تو بهترین عطرها 
کلامت دلنشین ترین نغمه ها
و نگاهت دلفریب ترین نگاهها
موهای پریشان در بادت آفریننده زیباترین لحظات اند
ای عشق زیبای وجو
نیمه شب..باید پنجره رو باز کرد و نسیم خنک رو عمیق نفس کشید...
آره .. این جادوی شبه...تو سکوت رمزآلود شب غرق در رمان کلاسیک مورد علاقمم و قهوه ی تلخم رو که عطرش با عطر عود چوب دارچین ، فضای اتاقم رو پر کرده از آرامش، جرعه جرعه می نوشم..این شمع و نور کم جونش منو بیشتر غرق فضای تاریخی این رمان شگفت انگیز یعنی سرخ و سیاه میکنه..رمانی با وقایع و مناسبات تاریخی فرانسه در ۲۰۰ سال پیش ..خوندنش واقعا تجربه ی دلچسبیه برام ..دوست ندارم تموم بشه این کتاب ..و قطعا
من تو را با تمام لجاجت هایت مدفون می کنم تا دیگر نباشی. در فاصله ای دور می ایستم و مُشت مُشت خاک می ریزم سر گوری که با دست های خودم کَنده ام. دیگر نه چشم انتظار پیامی هستم نه زنگی که ناغافل به صدا در آید. دیگر از شنیدن اسمت قند توی دلم آب نمی شود. دیگر وسط هق هق های گاه و بیگاه صدایت نمی زنم. دیگر تلاش نمی کنم احساساتِ تلخم را معدوم کنم. اصلا نمی خواهم زایلِ این حسِ اشتباه شوم. چشمم به در نیست تا بیایی. پشیمان نیستم. پشیمان نمی شوم. تازه رها شده ام. د
من تو را با تمام اخم ها و لجاجت هایت مدفون می کنم تا دیگر نباشی. در فاصله ای دور می ایستم و مُشت مُشت خاک می ریزم روی مزاری که دلم را بلعیده.
دیگر نه چشم انتظار پیامی هستم نه هیچ زنگی که به صدا در آید.
دیگر از شنیدن اسم ات قند توی دلم آب نمی شود.
دیگر وسط هق هق های گاه و بیگاه صدایت نمی زنم.
حالا تلاش نمی کنم احساساتِ تلخم را معدوم کنم. اصلا نمی خواهم زایلِ این احساسِ اشتباه شوم.
دیگر چشمم به در نیست تا بیایی.
پشیمان نیستم. پشیمان نمی شوم.
تازه رها شد
یادم نمیاد آخرین بار کی تو این خراب شده نوشتم. چه اتفاقی تو اون دفتر منحوس زندگی من افتاد که من رجوع کردم به اینجا برا نوشتن یه چیزی که خودم رو خالی کنم. عموما زمانی که از لحاظ تنهایی به یک خلصه خاصی میرسم این بلاگ رو آپدیت میکنم. 
مدتی است که در قرنطینه خانگی به سر می‌بریم. برای ماندگاری در تاریخ مینویسم داستان‌ رو. به قول حضرت آقا ویروس منحوسی بر این سرزمین سایه افکنده که همه رو از معاشرت و احوال پرسی دور نگه داشته. ۱۶ روزه تو خونم و سه ساعت ه
 
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
به عقب برگشتم
به روز هایی که رفت و دیگر هیچوقت برنگشت
عبور میکنم.
زمان میگذرد و میرود
و تو میمانی و یک آدم تو خالی و پوچ
عبور میکنم
به عقب برمیگردم
به روزهایی که دیگر نمی آید
به روزهایی که و
‹‹جیرجیرک به خرس گفت: عاشقت شده‌ام. خرس پهلویش را خاراند و پاسخ داد: از خواب که بیدار شدم درباره‌اش حرف می‌زنیم. خرس به خواب زمستانی رفت و ندانست که عمر جیرجیرک فقط سه روز است.››
این داستان این روزهای منه که زندگیمو موکول کردم به بعد. بعدی که معلوم نیست کی برسه. شاید وقتی سپیده بزنه و دنیام روشن بشه دیگه اینی نباشم که الان هستم و دیگه اینی رو نخوام که الان میخوام! یا خیلی‌ها دور وبرم  دیگه اینی نباشن که الان هستن. شاید خیلی سخت گرفتم همه چی
تو این مدت برای بار هزارم هم که شده، کاسه‌ی حقیر و کوچیک بغضم رو با چشم میبینم که داره ذره ذره پر می‌شه و جوری بی همتا و سوای از بار های قبل می‌خواد طور بدتری بشکنه.
من تو زندگی چیزی بودم که نباید، کسایی رو روندم که نباید، به طور خلاصه الان ها دارم میفهمم ادبیات زندگی رو پاک بیسوادم. خب تلخه دیگه. این که آدم به عمق رزالت‌‌ها و بدی‌ها و فقدان‌‌هاش پی ببره. میگن پنهون کارم، شاید هستم، میگن میپرم ، کتمانش سخته، تلخم،‌ میپرم، میگن آبروریزی می
به کلاس پاتوق داستان سه تا پسر هجده نوزده ساله اضافه شده اند. سه تا دختر دبیرستانی هم از خیلی قبلتر پای ثابت کلاس بودند. حالا چه شده؟ این سه تا با ان سه تا مچ شده اند. انقدر با مزه اند که دلم می خواهد گاهی یک گوشه دورتر بنشینم و فقط و فقط نگاهشان کنم. حرفهایشان با هم. خنده هایشان باهم و کل کل هایشان باهم. به نظرم  خود خود زندگی اند.
از اتفاقاتی که این یکی دو هفته اخیر در جامعه افتاده، حسابی شاکی بودند.چه کسی شاکی نیست؟ هرچه دلشان میخواست نوشته بود
به کلاس پاتوق داستان سه تا پسر هجده نوزده ساله اضافه شده اند. سه تا دختر دبیرستانی هم از خیلی قبلتر پای ثابت کلاس بودند. حالا چه شده؟ این سه تا با ان سه تا مچ شده اند. انقدر با مزه اند که دلم می خواهد گاهی یک گوشه دورتر بنشینم و فقط و فقط نگاهشان کنم. حرفهایشان با هم. خنده هایشان باهم و کل کل هایشان باهم. به نظرم  خود خود زندگی اند.
از اتفاقاتی که این یکی دو هفته اخیر در جامعه افتاده، حسابی شاکی بودند.چه کسی شاکی نیست؟ هرچه دلشان میخواست نوشته بود
دیروز یه اتفاقی افتاد که منو به فکر فرو برد که ای بابا چقدر من کم تحملم. البته شاید تحمل کلمه ی به جایی نباشه اما الان براتون میگم داستان چیه
من سر کار جایگزین یکی از همکارا شدم که کارمند رسمیه و دکترا قبول شد و بهش ماموریت آموزشی دادن و رفت اصفهان درسشو بخونه. تو این مدت گهگاهی اینجا پیداش میشد و من از شواهد و تغییراتی که توی میز کارم یا دسکتاپ کامپیوترم می دیدم متوجه میشدم که عصرا وقتی ما نیستیم میاد اینجا یه سری میزنه! حالا یک ترم اینجا توی ب
دانلود آهنگ جدید ناصر زینعلی نفس
همین حالا دانلود کنید و لذت ببرید از ♫ اهنگ من دیوونه هوادارت میشم یارت میشم به نام نفس با صدای ناصر زینعلی به همراه تکست و بهترین کیفیت ♫
شعر و ملودی : نیما معین | تنظیم قطعه : حامد برادران
Download New Music BY : Naser Zeynali | Nafas With Text And 2 Quality 320 And 128
 متن آهنگ نفس ناصر زینعلی
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
منه دیوونه هوادارت میشم؛ یارت میشم
تو فقط آروم بگیر، خودم پرستارت میشم!
آره من روراست هستم؛ بی تو نمیتونم
گفتم که دیوونم!
کادو
زمان گذر لحظات بود و
چرخش عقربه ها و تکرارهای بی پایان ومن مجموعه ای از تکرارهای مکرر بودم، خالی از
هر ذوق و شوق زندگی و زنده بودن ، عطر و گل معنی نداشت و طعمها همه به تلخی قهوه
تلخم بودند که در تاریکی شب مینوشیدم تا تسکین درد دلتنگی و تنهاییم باشد، دنیا
سراسر خاکستری بود و خالی از رنگ ، کلمات ترکیبی
از حروف بودند و حروف آواهایی برای نامیدن اشیا بی هیچ معنایی در درون ،تا آن لحظه
که پدیدار شدی چون پرتو نوری درخشان در برهوت تاریک زندگی و من چون ب
یه وقتایی چیزا اون جوری که ما می بینیم نیستن 
زندگی پیچ تو پیچ تر و شگفت انگیز تر از این حرف هاست
از دیروز که رتبه مو دیدم دپرس شدم 
چرا مجاز شدم؟ چرا رتبه ۴۲؟ 
خداوکیلی؟ خیلی هم رشته ای های خسته ای دارم که من با این درصدهای گل و بلبلم شدم ۴۲!!!!
از اینکه مهر بشه و قرار باشه برم دانشگاه تهوعم می گیره 
شاید باورتون نشه ولی اینو فاااارغ از همه چی میگم فارغ از همه چی 
می دونین چیه؟
از دیدن آدمایی که درحال انجام دادن کارهای بیهوده هستن عذاب می کشم 
خص
از روی بی حرفی این صفحه رو باز کردم تا شاید کمی بتونم حرف بزنم
یه ادم پر حرفی مثل من وقتی انقد بی حرفی پیشه میکنه یه چیزیشه نه؟
وقتی با تقریب خوبی هر شب کابوس میبینه!
هی نیگا میکنم میبینم همه چی سرجاشه!همه چی درسته!استراحت کافی به موقع هم درس و دانشگاه!تقریحات خوب!همه چی دارم!
همه چیزایی که میخواستم!ولی بی حرفم!ولی تو فکرم!ولی تمرکز ندارم!ولی خستم!ولی حوصله ندارم!ولی ...
خیلی فکر کردم که چمه!که چرا پنجشنبه شبیه جمعه شده برام!یا حتی شنبه ....
حتی دیگ
شاید چیزی که می‌نویسم رنگی از تو نداشته باشد. همه ما تنها خودمان را میشناسیم و جز خودمان از چیز دیگری قادر نیستیم که حرف بزنیم. دوستی‌هایمان، رفاقت‌هایمان، همه‌چیز فقط برایمان معنادار است چون ما آن‌ها را تجربه می‌کنیم. چون ما هستیم که از پشت چشم‌ها دنیا را می‌بینیم. دلیل اینکه وحشت می‌کنیم یا دوست می‌داریم یا تاریخ جایگزین وحشتِ ما نمی‌شود هم همین است. مهم نیست که روزی استالین مردم را برای کوچک‌ترین حرف‌ها به اردوگاه‌های دورافتاده
مجبور شدم اول مهر بلند شوم بروم دانشگاهی که تا دو سال پیش دانشجویش بودم و این اصلا  و ابدا خوشایند نبود. 
از لحظه خروج از خانه تا وقتی سوار اتوبوسهای داخلی دانشگاه شدم حس خوبی نداشتم. اما با حرکت اتوبوس، ناگهان یک دنیا خاطرات رنگی رنگی خودش را از ناکجاآباد سالهای دور بیرون کشید و همراه با یک لبخند کشدارِ بی اختیار، ایستگاه به ایستگاه با من آمد: 
اینجا تالار آوینی است: جلسات شب شعر و نقد فیلم و نشستهای سیاسی مسخره با چاشنی کف و جیغ و هوراهای لج
قسمت اول را بخوان قسمت 85
او نمی دانست عزم من سرکش تر از این حرف هاست و به آسودگی جزم نمی شد؟
-ولی من هستم، همیشه و هر ساعتی که دوست داشتی با کسی حرف بزنی من رو قابل بدون.
-نخواه که از زبون من حرف بکشی ساحل خانم؛ فقط در صورت اومدنت توی قلبم می تونی بفهمی.
نمی خواستم امید واهی به او بدهم و به چیزهایی که نمی دانم قرار است پیش بیاید یا خیر، دلبسته اش سازم. اما برایم سهمگین بود اگر می گذاشتم با این حال تماس را قطع کند.
-پس باید فعلا توی کف بمونم، درسته؟
-
1. تو دلخور شدی دختر گمشده درونم ! به خاطر اینکه گفتند : بهت نمیاد این مدل باشی. و تو دلخور شدی، چون میخواستی بقیه فکر کنند تو اون چیزی هستی که نیستی، تا باور کنند تو اون چیزی هستی که در واقع سرش سردرگمی و واقعا نمیدونی. دختر گمشده درونم.. مسخره تر از این دلخوری، اینه که تو از صورتک ها و تظاهرهای آدم ها گاهی مینالی و نقد میکنی ولی واقعیت تلخ خنده دار اینه: تو هم توی دنیای تظاهر و نمیدونم های فراوان گم شدی، تو هم صورتک هایی به چهره میندازی.
دختر گم
من از ساعت چهار بیدارم و اتفاقن بدون خستگی و خواب آلودگی کار کردم. چه عجب شد یروز زود بیدارشمو خسته نباشم. حالا الان خوابم میگیره :دی کتاب صفحه ۳۲۱ ام. ولی هنوز به نصفم نرسیده خب ۸۰۰ صفحه است خواهر من چه توقعیه تو داری. همچینم کم نخوندم. خب داستایفسکیو باید حوصله داشت و خوند اگه دنبال کتابی هستین که زود تمومش کنین سراغش نباید اومد. بعضی قسمت هارو با خودم میگم نمینوشتم نمینوشت. حالا نمیدونم من حسم درسته یا نه. ولی به هر حال میخونم. همین
یه چیز دیگ
سایه
سایه‌ای رفت از کنار خانه گذشت
بی نشان آمــد و بی نشانه گذشت
 
سایــه‌ای تلــــخ در کنار آن سایه
عمر ما بـود ، بــــا زمانـه گذشت
 
چون شهابی کـه شعله‌ور گـُـــذرَد
لحظه‎ای بـــود و از کرانه گذشت
 
بر نمی آید از گلو نـوایی خـــوش
شروه خوان آمد و ترانـه  گذشت
 
بغض تلخم ، بهانـه می خـــواهـد
اشکم آمـــد بــی بـهانـه
گــــذشت
مسعود
رضایی بیاره
#بگو_سیب 

#پارت_بیست‌‌و‌دو
لبخندش عمیق تر شد، اما چشماش جدی و خالی بود.چه طور یه آدم می تونست خندشم مثل اخمش جذبه داشته باشه: من از طرف ایشون عذر می خوام‌‌‌، اشکان کمی تنده اما وقتی با کسی جوش بخوره رفتارش متعادل می شه.
دوباره چهرم جمع شد: فعلا که علاقه ای به جوش خوردن باهاشون ندارم.
محو نگاهم کرد و از چهارچوب در کنده شد: بسیار خب فقط اومدم روز اول کاریتون و تبریک و خسته نباشید بگم.فکر می کنم هم شما دیرتون شده و هم من باید برم پایین و تو دفترم
یک. نمیدونم چطور میشه که آدم یک و ماه رو اونم در بطن سال تحصیلی، هر چند تو اوضاع قرنطینه، به بطالت محض میگذرونه و بعد میناله مثلا از حس منگولی که سر کلاس زبان بهش دست میده!
اگه اون سالها رو هم اینطوری گذروندم پس عجیب نیست نتیجه ای که گرفتم :) میدونی وقتی چیزی که داری هر چند خیلی باارزش باشه و از دلش بشه به خیلی چیزا رسید اما واسش زحمتی نکشیده باشی یا واسش برنامه ریزی و خیال پردازی نکرده باشی میشه همین ... میشه ویست شدن سری دوم عمر و جوونی :)
 
دو. فک
نمی‌دانم از کجایش شروع کنم، همیشه شروع هر کاری برایم رنج‌آورترین مرحله‌اش بوده است‌. همین که شروع، شروع شود دیگر می‌توانم بدون توقف تخته ‌گاز پیش بروم. شروع سال ۹۸ برایم از آن شروع‌هایی که می‌خواهم نبود. شروعی پر از رنج تنهایی و تلخی نامهربانی‌ها بود‌. آن روزها رنگ تنهایی برایم به رنگ این روزها نبود، معنایش از این روزها فرسخ‌ها دورتر بود. چه می‌گویم؟ می‌بینی هنوز در همان نقطه‌ی شروع مانده‌ام و با این خزعبل‌گویی‌ها می‌خواهم از زی
عکس پروفایل
یک دوره از زندگیمگم شد…وقتیمیان آرزوهای “کودکی” ام“پیر” شدم…!
انسان مانند دریاست ؛هر چه عمیق تر باشد آرامتر است.انسان بزرگ بر خود سخت می گیردو انسان کوچک بر دیگران.انسان قوی از خودش محافظت میکندو انسان قویتر از دیگران.وقطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت.هرکس که به او نزدیک تر است،آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،و تابش نور او را میتوان هر لحظه حس کرد
ما در یک دنیا به خواب رفتیمو در دنیای دیگری از خواب بیدار
عکس پروفایل
یک دوره از زندگیمگم شد…وقتیمیان آرزوهای “کودکی” ام“پیر” شدم…!
انسان مانند دریاست ؛هر چه عمیق تر باشد آرامتر است.انسان بزرگ بر خود سخت می گیردو انسان کوچک بر دیگران.انسان قوی از خودش محافظت میکندو انسان قویتر از دیگران.وقطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت.هرکس که به او نزدیک تر است،آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،و تابش نور او را میتوان هر لحظه حس کرد
ما در یک دنیا به خواب رفتیمو در دنیای دیگری از خواب بیدار
عکس پروفایل
یک دوره از زندگیمگم شد…وقتیمیان آرزوهای “کودکی” ام“پیر” شدم…!
انسان مانند دریاست ؛هر چه عمیق تر باشد آرامتر است.انسان بزرگ بر خود سخت می گیردو انسان کوچک بر دیگران.انسان قوی از خودش محافظت میکندو انسان قویتر از دیگران.وقطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت.هرکس که به او نزدیک تر است،آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،و تابش نور او را میتوان هر لحظه حس کرد
ما در یک دنیا به خواب رفتیمو در دنیای دیگری از خواب بیدار
عکس پروفایل
یک دوره از زندگیمگم شد…وقتیمیان آرزوهای “کودکی” ام“پیر” شدم…!
انسان مانند دریاست ؛هر چه عمیق تر باشد آرامتر است.انسان بزرگ بر خود سخت می گیردو انسان کوچک بر دیگران.انسان قوی از خودش محافظت میکندو انسان قویتر از دیگران.وقطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت.هرکس که به او نزدیک تر است،آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،و تابش نور او را میتوان هر لحظه حس کرد
ما در یک دنیا به خواب رفتیمو در دنیای دیگری از خواب بیدار
عکس پروفایل
یک دوره از زندگیمگم شد…وقتیمیان آرزوهای “کودکی” ام“پیر” شدم…!
انسان مانند دریاست ؛هر چه عمیق تر باشد آرامتر است.انسان بزرگ بر خود سخت می گیردو انسان کوچک بر دیگران.انسان قوی از خودش محافظت میکندو انسان قویتر از دیگران.وقطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت.هرکس که به او نزدیک تر است،آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،و تابش نور او را میتوان هر لحظه حس کرد
ما در یک دنیا به خواب رفتیمو در دنیای دیگری از خواب بیدار
عکس پروفایل
یک دوره از زندگیمگم شد…وقتیمیان آرزوهای “کودکی” ام“پیر” شدم…!
انسان مانند دریاست ؛هر چه عمیق تر باشد آرامتر است.انسان بزرگ بر خود سخت می گیردو انسان کوچک بر دیگران.انسان قوی از خودش محافظت میکندو انسان قویتر از دیگران.وقطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت.هرکس که به او نزدیک تر است،آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،و تابش نور او را میتوان هر لحظه حس کرد
ما در یک دنیا به خواب رفتیمو در دنیای دیگری از خواب بیدار

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها